224

نمیدونم فهمیدن کجای این موضوع سخته که وقتی میگم من آدم ساختار شکنی هستم، یه عده ای وحشت میکنن، یه عده دیگه ای شاکی میشن و یه عده دیگه ای هم این رو به پای هنجار شکن بودن من میگذارند. دور و برم رو که نگاه میکنم آدم هایی رو میبینم که سر سختانه تر از کلیسای کاتولیک بر سر عقیده های واهی مانند چرخش خورشید به دور زمین ایستاده اند و چون من گالیله ای هم که صحبت از چرخیدن زمین به دور خورشید میکند را به اشد مجازات محکوم می کنند. حتی گاهی اوقات بعضی ها  پا را فراتر گذاشته و از چنان موضع قدرت و اطمینانی صحبت از بایدها و نبایدهای روزمره زندگی میکنند که تنها گمانم به این میرود مبادا با مرکز ثقل جهان هستی به گفتگو نشسته و خود بی خبرم. کاملاً میتوانم احساس آن موقع مرحوم گالیله را درک کنم. 

 فقط می خواهم بدانم غیر از این است که ما آدم های تنبل و بزدل میترسیم پایمان را از مرزهای به ظاهر امن باید ها و نبایدهایی که برایمان تعریف کرده اند خارج بگذاریم؟ غیر از این است که همواره حاشیه امن را به مرکز پر ماجرا ترجیح میدهیم، مبادا خدشه ای به راحتی و آسایشمان وارد شود؟ غیر از این است که به لاک عادتهایمان فرو رفته و از دنیای خارج آن بیم داریم، بی آنکه بدانیم چرا؟ مگر چند نفر از ما طاقت شنیدن چرخش زمین به دور خورشید را دارد؟ پذیرفتنش دیگر باشد پیش کش. 

دوستی می گفت مشکل من ندانستن قوانین بازیست. اما خوب که به حرف هایش فکر کردم دیدم نــه! من هم بین همین مردم بزرگ شده ام. توی همین کوچه ها و خیابان ها. توی همین مدرسه ها و دانشگاه ها. خط به خط این قوانین را بهتر از هر کس دیگری از برم و اگر بیشتر از شما این قوانین را ندانم کمتر هم نمیدانم. پس گره کار در جای دیگریست. من این قوانین را قبول ندارم.