328

تصمیمم را میگیرم. لذت همراهی دوست را با سختی تنهایی و شیرینی آبمیوه و نوشابه را با تلخی ودکا تاخت میزنم و میروم تا ببینم چه چیزی میخواهد نادر را از سیمین و سیمین را از نادر بگیرد. آخر وقتی صحبت از جدایی باشد، شایسته نیست پای کس دیگری را وسط کشید و از طرفی همه چیز آن قدر تلخ می شود که کاری از دست آبمیوه و نوشابه های بوفه سینما بر نیاید.

نمیخواهم فیلم را تعریف کنم که داستان جدیدی ندارد. قصه همیشه تکراریست که این بار اصغر فرهادی را به خود مشغول داشته است. لجنزاری از روزمرگی های اطرافمان که به دست اصغر فرهادی زیر و رو میشود و بوی تعفنش فضای سالن سینما و و فضای فکر مرا بر میدارد و فکر میکنم شاید "حماقت نادر و سیمین" نام مناسب تری برای فیلم باشد. تیتراژ پایانی فیلم را که میبینم ناگهان به یاد می آورم چقدر جای موسیقی متن در این فیلم خالیست و نهایتاً لعنت میفرستم به تمامی نادرها و سیمین هایی که بی آنکه ارزش با هم بودن را بدانند ناخواسته نقش اول فیلم های زندگیشان میشوند.

۱ نظر:

  1. نمی دانم چرا سالهاست که دیگر رغبت سینما در من زنده نمی شود، خزه زدگی همه جا رسوخ کرده.

    پاسخحذف