صد و هشتاد و یک - همت و کار مضاعف 1


ای برادر قصه چون پیمانه است...


تنها نمودی که از همت و کار مضاعف در این یک ماه آغازین سال نو دیدم مربوط به یگانه پشه ای میشد که شب گذشته به خاطر یه چْس قطره‌ خون من از یک نصفه شب تا خود صبح هِی رفت بیخ گوش من و هِی اومد. هِی رفت، هِی اومد، هِی رفت، هِی اومد، هِی رفت، هِی اومد... آخرش که چی؟ پا شدم رفتم سر کار و، جدای اینکه یه شب خواب رو ازم گرفت، تخمم رو هم نتونست بخوره! و این بود ما حصل یک شب همت و کار مضاعف.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُهمل.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُهمل 1


۳ نظر:

  1. تو الان گرمی متوجه نمیشی
    اون تا تونسته بندوبساطشو کرده تو پوستت
    تازه قرار نیست توخمتو بخوره که
    قراره خون تو بخوره.
    برای توخم خوردن خدا موجود دیگه ای رو خلق کرده.

    پاسخحذف
  2. حاجی چی میگی؟ تا سب آدمو به فاک میده..
    سرتم میکنی زیر پتو که نفس کم میاری.یزید انگار تا سب بیکاره منتظر واستاده..

    پاسخحذف
  3. چرا توجه نمیکنید؟

    نقش اول این داستان پشه هه بوده. نه من!!!

    سعی کنید بیشتر به مفاهیم قهرمان کُشی و پیروزی شر بر خیر و نرسیدن قهرمان داستان به هدفش تمرکز کنید. نه من!

    پاسخحذف