هشتاد و دو - حکایت (راز نابخردی و پستی مسلمانان)

روزی یکی از مریدان خواجه نصیر الدین را گفت:
"ای شیخ، تو کوشش ها در دین مبین اسلام کرده ای و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را می دانی. و همانا محمد و جانشینانش بسیار از اخلاق گفته اند. از بامداد که مومن از خواب بر می خیزد تا هنگامی که شبانگاه با بانویش هم بستر می شود، راه بر او شناسانده شده است. اما چه سری است که هیچ کدام از ایشان ذره ای بر اخلاق نیستند و بی اخلاق ترین مردمانند و آن که اخلاق دارد نه از مسلمانی اش که از وجدان بیدار او است؟


خواجه فرمود: 
"من بسیار سفرها کرده ام و از شرق تا غرب عالم و دین ها و آیین ها دیده ام. از غوتمه (بودا) در خاور زمین تا مانی ایرانی در باختر زمین، که همانا پیروانشان چه نیکو می زیند و هرگز بر دشمنی و عداوت نیستند. آن ها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نیست و تنها بنیان اخلاق را خودشناسی می دانند و معتقدند آن که خود را بشناسد وجدان خود را بیدار کرده و نیازی به جزئیات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد.
در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند آن فرمان "اما و اگر" دارد. در اسلام تو را می گویند:
دروغ نگو . . . اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست.
غیبت مکن . . . اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست.
قتل مکن . . . اما قتل نامسلمان را باکی نیست.
تجاوز مکن . . . اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست.
و این "اماها" مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان می بیند. و راز نابخردی و پستی مسلمانان در همین است.

۱ نظر:

  1. آي گفتي. خدا از دهنت بشنوه.
    دقيقاً رمزش تو همينه.

    پاسخحذف