هفتاد و سه - ملت همیشه در صحنه

صحنه هم از آن قسم مقولاتی است که از دوران نوجوانی - و بلکه کودکی - ذهن هر یک از ما را به نوعی مشغول خود کرده است. این که چه صحنه ای را میگویم، باید تا انتها بخوانی تا بفهمی.
تا ان جا که به یاد دارم -و حتماً تو هم به یاد داری– ما ملتی همیشه در صحنه بوده ایم، همیشه! و در این در صحنه بودن هایمان اصولاً نهایت تلاشمان این بوده است که صرفاً صحنه را خالی نگذاریم. نه برای داخلی، نه خارجی، نه موافق، نه مخالف. برای هیچ کس! ظاهراً چیزی در این صحنه هست که گویی خالی ماندنش ننگی است بر دامان مایِ ملت.
آموخته ایم که صحنه را خالی نگذاریم، که اگر خالی بماند، شاید کس دیگری غیر از ما به میان بیاید. کس دیگری دیده شود و آن دیگری حرف دیگری بزند که دیگرانی بخواهند بشنوند. آموخته ایم به صحنه بیاییم تا صحنه را پُر کنیم. تا همه باشیم، تا همه دیده شویم و همه بگوییم. تا همه با هم همهمه کنیم. و در میان همهمه مان فراموش کنیم برای چه آمده ایم.
غافل از آن که صحنه را -برای انان که بفهمند- هرمت و قداستی است. صحنه -سیاست- را مقامیست که نه جولانگه سیاه لشگریانی چون من و تو، که محل عرض اندام قَدَر قدرتان عرصه سیاست و درخشش ستارگان پر فروغ  آن عالم است. صحنه آن جاست که هنر هنرمند را میطلبد تا نقشی شایسته بیافریند. تا اثری در خور توجه خلق کند و من و تو و هر آن که بیننده اش است را مسحور نقش آفرینی اش کند. صحنه آن جاست که من و تو بی هنر باید خارج از آن باشیم نه در آن. جاییست که ما باید تماشایش کنیم و در وقت لزوم، نقدش کنیم. اصلاحش کنیم. جاییست که باید در تاریکی و سکوت، بی آن که دیده شویم حمایتش کنیم و پس از آن تشویق بی امانمان را نثار یگانه هنرمندانش کنیم.
اما برای زندگی در این دیار گویی باید -به هر نحو ممکن- در صحنه بود. صحنه هایی چون:
صحنه کمک به بوسنی و هرزگوین. کمک به اردوگاه های صبرا و شتیلا و کمک به مردم فلسطین و لبنان.
صحنه کمک به زلزله زدگان رودبار و بم . . .  جشن نیکوکاری، جشن عاطفه ها.
صحنه راهپیمایی های میلیون نفری بزرگداشت بیست و دو بهمن، روزهای قدس، دانش آموز و دانشــجو.
صحنه انتخــابــات شوراها، 2 خـــرداد 1372 و 23 خــــرداد 1388.
صحنه مراسم خاکسپاری مراجع -از جمله منتظــری-، هنرمندان، ورزشکاران و سیاستمداران.
صحنه حمایت مردم از دستیابی به انرژی هســته ای، حمایت مردم از تیم ملی.
و . . .
اما بدان که پرده آخر تمامی این صحنه ها، همان یگانه صحنه ایست که در بدو خواندن این پُست به ذهنت رسید. صحنه ای که مایِ ملت، دانسته یا ندانسته، و به خیال فاعل بودن، نقش مفعولش را بازی می کنیم و چنین است که -به حق-  ملتی همیشه در صحنه قلمداد می شویم.
به یاد داشته باشیم، نباید همیشه در صحنه بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر